English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (6533 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
point U خاطر نشان کردن
stamp on the mind U خاطر نشان کردن
to impress on the mind U خاطر نشان کردن
to stamp on the mind U خاطر نشان کردن
to imprint on the mind U خاطر نشان کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
You can rest assured. U خاطر جمع باشید (اطمینان خاطر داشته باشید )
to report somebody [to the police] for breach of the peace U از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن [به پلیس] شکایت کردن
marks U نشان کردن نشان
mark U نشان کردن نشان
puncuation U نشان گذاری نقطه و نشان هایی که برای بخش ها بکار میرود
garter U عالی ترین نشان انگلیس بنام نشان بندجوراب
garters U عالی ترین نشان انگلیس بنام نشان بندجوراب
discretionary U خط پیوندی که نشان دهنده قط ع شدن کلمه در آخر خط است ولی در حالت معمولی نشان داده نمیشود
silver star U نشان ستاره نقره یا عالیترین نشان خدمتی
scarry U دارای نشان داغ یا نشان جراحت وزخم
introduce U وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduces U وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduced U وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introducing U وارد کردن نشان دادن داخل کردن
ear mark U نشان کردن
to draw a beads on U نشان کردن
sight U نشان کردن
to take a U نشان کردن
sights U نشان کردن
symbolises U نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolised U نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolising U نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolize U نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolized U نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolizes U نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolizing U نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
asterisks U با ستاره نشان کردن
to have a shy at U باسنگ نشان کردن
traced U رد یابی کردن نشان
trace U رد یابی کردن نشان
asterisk U با ستاره نشان کردن
to sight gun U نشان کردن اسلحه
traces U رد یابی کردن نشان
inlay U گوهر نشان کردن
inlays U گوهر نشان کردن
daggers U خنجر نشان کردن
to aim ones gun at U باتفنگ نشان کردن
inlaying U گوهر نشان کردن
dagger U خنجر نشان کردن
represented U بیان کردن نشان دادن
project U فاهر کردن نشان دادن
projects U فاهر کردن نشان دادن
represents U بیان کردن نشان دادن
earmark U نشان کردن اختصاص دادن
earmarks U نشان کردن اختصاص دادن
displaying U نشان دادن ابراز کردن
to set out U نشان دادن تعیین کردن
suspension ribbon U لنت اویزان کردن نشان
projected U فاهر کردن نشان دادن
displays U نشان دادن ابراز کردن
displayed U نشان دادن ابراز کردن
sights U دید زدن نشان کردن
display U نشان دادن ابراز کردن
sight U دید زدن نشان کردن
represent U بیان کردن نشان دادن
marking U نشان دار سازی نشان
markings U نشان دار سازی نشان
poniter U نشان دهنده نشان گیرنده
mind U خاطر
Due to U به خاطر
remembrance U خاطر
behalf U خاطر
on account of somebody [something] U به خاطر
minds U خاطر
minding U خاطر
for the love of U به خاطر,
sake U خاطر
for his sake U به خاطر او
flag U یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
flags U یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
punctuating U نشان گذاری کردن نقطه دار
punctuate U نشان گذاری کردن نقطه دار
demonstrate U نشان دادن تظاهر به عمل کردن
belies U خیانت کردن به عوضی نشان دادن
featuring U نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
features U نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
simulate U تقلید نشان دادن وانمود کردن
belied U خیانت کردن به عوضی نشان دادن
belying U خیانت کردن به عوضی نشان دادن
demonstrates U نشان دادن تظاهر به عمل کردن
brazen U بی پروایی نشان دادن گستاخی کردن
stamps U نشان دار کردن کلیشه زدن
belie U خیانت کردن به عوضی نشان دادن
demonstrating U نشان دادن تظاهر به عمل کردن
punctuates U نشان گذاری کردن نقطه دار
punctuated U نشان گذاری کردن نقطه دار
brazenly U بی پروایی نشان دادن گستاخی کردن
demonstrated U نشان دادن تظاهر به عمل کردن
damaskeen U ابدارکردن زرنشان یاسیم نشان کردن
stamp U نشان دار کردن کلیشه زدن
simulating U تقلید نشان دادن وانمود کردن
featured U نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
to give publicity to U بعموم نشان دادن یا معرفی کردن
simulates U تقلید نشان دادن وانمود کردن
feature U نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
umbrageous U رنجیده خاطر
tranquillity U اسایش خاطر
uneasiness U خاطر تشویش
gladly U با مسرت خاطر
attention U خاطر حواس
attentions U خاطر حواس
free will U طیب خاطر
in service U به خاطر خدمت
lacerated U خاطر ازرده
spontaneous generation U بطیب خاطر
tranquility U اسایش خاطر
to imprint on the mind U در خاطر نشاندن
security U اسایش خاطر
surest U خاطر جمع
peace of mind U اسودگی خاطر
amativeness U خاطر خواهی
downhearted <adj.> U افسرده خاطر
depressed <adj.> U افسرده خاطر
sure U خاطر جمع
ex officio U به خاطر شغل
of ones own accord U بطیب خاطر
gladness U مسرت خاطر
self gratification U ترضیه خاطر
surer U خاطر جمع
despondent <adj.> U افسرده خاطر
in view of <idiom> U به خاطر اینکه
solace U تسلیت خاطر
to escape one's memory U از خاطر رفتن
leisurely U بافراغت خاطر
for his sake U برای خاطر او
referred U اشاره کردن نشان کردن
refer U اشاره کردن نشان کردن
highlighting U نشان کردن پررنگ کردن
refers U اشاره کردن نشان کردن
cerebrate U فعالیت مغزی را نشان دادن فکر کردن
milestone U بامیل خود شمار نشان گذاری کردن
milestones U بامیل خود شمار نشان گذاری کردن
gems U سنگ گران بها جواهر نشان کردن
gem U سنگ گران بها جواهر نشان کردن
for ones own hand U به خاطر خود شخص
for pity's sake U برای خاطر خدا
nuisance U مایه تصدیع خاطر
depend upon it U خاطر جمع باشید
to feel sure U خاطر جمع بودن
in the interests of truth U برای خاطر راستی
for mercy sake U برای خاطر خدا
for a song <idiom> U به خاطر پول کمی
for god's sake U برای خاطر خدا
for a mere nothing U برای خاطر هیچ
nuisances U مایه تصدیع خاطر
for nothing U برای خاطر هیچ
inorder to U به خاطر اینکه برای
for reasons of safety U به خاطر دلایل امنیتی
accords U دلخواه طیب خاطر
spontaneously U به طیب خاطر بی اختیار
for security reasons U به خاطر دلایل امنیتی
accorded U دلخواه طیب خاطر
accord U دلخواه طیب خاطر
put one's finger on something <idiom> U کاملابه خاطر آوردن
certes U خاطر جمعی تحقیق
relief U ترمیم اسایش خاطر
For your sake . U محض خاطر شما
For Gods ( goodness , pitys , meucys ) sake . U محض خاطر خدا
take it out on <idiom> U بی محلی به خاطر عصبانیت
conceals U پنهان کردن یا نشان ندادن اطلاعات یا گرافیک به کاربر
conceal U پنهان کردن یا نشان ندادن اطلاعات یا گرافیک به کاربر
to check off U رسیدگی کردن ودرصورت درستی باخط نشان گذاردن
to prove oneself U نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
come into one's own <idiom> U به خاطر شرایط خوب رفتارکردن
secure U بی خطر خاطر جمع مطمئن
secures U بی خطر خاطر جمع مطمئن
fixation U خیره شدگی تعلق خاطر
fixations U خیره شدگی تعلق خاطر
solatium U غرامت برای ترضیه خاطر
a small grimace U شکلک [به خاطر قهر بودن]
ex gratia U به خاطر میل یا علاقهی شخصی
I have to study U من درس دارم به همین خاطر کم میمونم
troubler U موجب تصدیع خاطر مزاحمت
unspontaneous U بدون طیب خاطر زورکی
ring a bell <idiom> U یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
take to task <idiom> U به خاطر اشتباه سرزنش شدن
pursuit of happiness U به دنبال رضایت خاطر [خرسندی]
heart sease U اسایش قلب اسودگی خاطر
to call somebody to [for] something U پی کسی فرستادن به خاطر چیزی
gob [British E] U شکلک [به خاطر قهر بودن]
that is why U به خاطر این است که چرا
composedly U به ارامی- به اسودگی- بااسایش خاطر
moue U شکلک [به خاطر قهر بودن]
trap U شکلک [به خاطر قهر بودن]
pout U شکلک [به خاطر قهر بودن]
hyphen U علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
hyphens U علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
religionize U دینداری زیاد نشان دادن مذهبی یا مذهب دار کردن
We were all so anxious about you. U ما همه به خاطر تو اینقدر نگران بودیم.
to languish U پژولیدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
i do it in your interest U به خاطر شما این کار رامیکنم
carded for record U معافیت از خدمت به خاطر ثبت درپرونده
you must w the signal U ناهار را برای خاطر من معطل نکنید
guerrilla U جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
guerrillas U جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
unprompted U ناشی از طیب خاطر خودبخود بی اختیار خودرو
to languish U ضایع شدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
He did it for the sake of his family . U محض خاطر خانواده اش این کاررا کرد
He seems to have a lot of confidence. U خیلی خاطر جمع ( مطمئن ) بنظر می رسد
de minimis exception U به خاطر جزئی بودن استثنا به حساب آمدن
Recent search history Forum search
1Potential
1strong
1To be capable of quoting
1set the record straight
1Arousing
1pedal pamping
1construed
1اصلاح ترجمه
1این نوشته(پرسش خود را ارسال کنید) درست روی بخشی که فرمان جست وجو می دهد می افتد و مانع پیدا کردن معنای کلمات می شود. چه باید کرد
1meaning of taking law
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com